خواهی آمد
ت تو سوار بر مرکبی از جنس نور خواهی آمد
بس دلگیرم به درمان این دل مهجور خواهی آمد
بر لوح دل می کشم هزار نقشه در انتظار
به امید صبحی که دلدار من ، از سفر دور خواهی آمد
هزار غم بنهفته در دلم ، که ریشه زده ز هجران تو
آخر شود غم هجرانم به شادی و شور ، خواهی آمد
وعده ی دیدار تو ، به جان من آمیخته است
هر روز در صف تمنای توام ، در اوج حضور خواهی آمد
جمال تو را وصف نتوانم کرد به چشم سر
مه و خورشید محو تماشای هنگام ظهور ، خواهی آمد
خانه چراغان کرده آشنا در ره قدمت
تو بهترین معنای جشن و سرور ، خواهی آمد
#قنبر قلاوندی«آشنا»